با نگاهی بر قانون ارتباطات سال ۱۹۹۶ امریکا
در یادداشت قبلی به معنا و کاربرد واژه ابتذال پرداخته و برای تشریح آن مثالی کوتاه از روند موسیقی رپ امریکا در حدود سالهای ۹۰ میلادی آورده شد. نوشته پیش رو ابتذال در موسیقی را به عنوان ماحصل مفهومی بنام هژمونی فرهنگی توضیح میدهد و برای نمونه به اصلاحیه قانون ارتباطات در سال ۱۹۹۶ در امریکا را به مثابه کاتالیزوری برای رسیدن به این هژمونی اشاره میکند.
شاید اصطلاح تهاجم یا سلطه فرهنگی را تا بحال بارها شنیده باشید. این اصطلاح که در کشور ما معمولاً از سوی نهادهای فرهنگی رسمی یا محافظه کار خطاب به نفوذ فرهنگی و سبک زندگی غربی استفاده میشود، برگرفته از مفهوم هژمونی فرهنگی است که در نیمه اول قرن بیستم توسط متفکر چپگرای ایتالیایی آنتونیو گرامشی در عرصه فرهنگی مطرح شد و نگاه بسیاری از نظریه پردازان بعد از خود را در مورد میزان قدرت فرهنگ در تسلط حکمرانان و دولتها بر مردم جامعه تغییر داد. گرامشی که در دوران حکومت موسیلینی زندگی میکرد از خود میپرسید چگونه است با وجود دیکتاتور بودن این فرد، اختلاف طبقاتی جامعه و محدود بودن آزادی بیان همچنان بسیاری از مردم ایتالیا طرفدار وضع موجود جامعه هستند. نظریه هژمونی فرهنگی قائل به این است که تسلط گروه و طبقه حاکم دیگر به شکل کلاسیک آن و تنها از طریق سرکوب و قوه قهریه ممکن نیست و نیاز است تا توده های مردم را از نظر طرز فکر با ایدئولوژی طبقه حاکم همراه کرد. هژمونی فرهنگی در واقع استفاده از فرهنگ به عنوان وسیله ای برای رسیدن به این تسلط فکری و ایدئولوژیک در جامعه است. محصولات فرهنگی مانند نشریات، موسیقی و فیلم در این سیستم همانند حاملان ایدئولوژی حاکم عمل کرده که با تاکید بر یک سری موضوعات و سانسور مسائل دیگر به طور تدریجی مفاهیمی را در جامعه اصطلاحاً جا انداخته و ارزشمند میکنند در حالی که راه برای نشر و گسترش تفکرات دیگر بسته یا محدود میشود. در نیمه دوم قرن بیستم و تقویت بازار آزاد و کاهش کنترل دولت، این ایدئولوژی طبقه حاکم هر چه بیشتر به سمت تشویق مردم به مصرف گرایی میل پیدا کرد و در نتیجه تشویق مردم به مصرف بیشتر نیز تبدیل به هدفی شد که محصولات فرهنگی هرچه بیشتر آن را تبلیغ میکردند. رویکردی که در دموکراسی های لیبرال غربی به خصوص امریکا به سرعت گسترش پیدا کرد.
حال با توضیح بالا بیاید به سراغ قانونی برویم که در در سال ۱۹۹۶ میلادی در امریکا تصویب شد و از نظر بسیاری از کارشناسان حوزه فرهنگ به خصوص موسیقی به عنوان کاتالیزور برای رسیدن به آنچه ابتذال، سطحی نگری و تشویق به مصرف گرایی در صنعت سرگرمی در سالهای بعد از آن بحساب میآید. قانون ارتباطات سال که در سال ۹۶ به امضای بیل کلینتون رسید و اجرایی شد در واقع اصلاحیه ای بود بر قانون ارتباطات سال ۱۹۳۴ که در آن سعی شده بود برای حفظ دموکراسی و رسیدن به جامعه چندصدایی نهادهای حوزه رسانه نتوانند بیش از تعداد محدودی شرکت یا برند رسانه ای داشته باشند.به طور مثال بر اساس این قانون یک شرکت خصوصی رسانه ای نمیتواند بیش از یک تعداد محدود روزنامه یا ایستگاه رادیویی داشته باشد. همچنین اگر شرکتی در یک عرصه رسانه ای مانند نشریات فعال بود نمیتوانست در آن واحد شبکه تلویزیونی هم داشته باشد. در نتیجه این قانون مثلا یک گروه فکری یا سیاسی نمیتوانست با خرید تعداد زیادی ایستگاه رادیویی، تلویزیونی و نشریه بر بخشی زیادی از مردم تسلط فرهنگی پیدا کند. علاوه بر این تجار و صاحبان بخش خصوصی به خاطر وجود محدودیت در گسترش کسب و کار در زمینه رسانه کمتر علاقه ای به سرمایه گذاری در آن نشان میدانند. اما قانون ارتباطات سال ۹۶ همه چیز را در این رابطه عوض کرد. قانون جدید به هر شرکتی اجازه میداد تا هر تعداد نشریه، ایستگاه رادیویی یا تلویزیونی را در تملک خود بگیرد. از اینجا بود که شرکتهایی مثل ClearChannel با سرمایه گذاری بسیار اقدام به خرید صدها ایستگاه رادیویی محلی کردند یا شرکتهایی مثل Time Warner یا Viacom صاحب تعداد زیادی شبکه تلویزیونی شدند. اما تاثیر این قانون در موسیقی و گسترش ابتذال در آن چیست؟ نکته اول اینکه تا قبل از گسترش اینترنت و افزایش پهنای باند که لازمه شنیدن به موسیقی بر روی اینترنت است، رادیو فراگیرترین رسانه برای شنیدن موسیقی بود. صدها ایستگاه رادیویی محلی و ایالتی فعال بودند که هرکدام DJ های و مدیران خود را داشتند. این DJ ها محلی در شهرهای نزدیک به خود میگشتند و با توجه به سلیقه خود و شنودگان، استعدادها مختلف را از کنسرتها محلی و استودیوها شناسایی میکردند و در فهرست پخش روزانه خود قرار میدادند. در نتیجه، هم این ایستگاه های رادیویی محلی بودند برای ظهور استعدادهای تازه و هم در سطح یک شهر، ایالت و کشور بخاطر تنوع دیدگاه DJ ها، تنوع موسیقی نیز به وجود میامد. این باعث میشد آثار موسیقی نیز در مجموع اوریژینال تر باشند. بعد از تصویب این قانون و تسلط یک شرکت بر تعداد زیادی ایستگاه رادیویی، این شرکتها برای کاهش هزینه ها و افزایش سود DJ ها و مدیران محلی را اخراج و تنها یک نفر نفر را مسئول انتخاب موسیقی برای رادیوهای متعدد میکردند. همچنین تعداد قطعه های موسیقی موجود در فهرست روزانه پخش هم کمتر میشد و به جای ریسک کردن در شناسایی استعدادهای جدید، تنها آثاری در این فهرستها جا میگرفت که شرکت مطمئن بود که مخاطب بیشتری دارند.همین امر موجب شد طیف موضوع ترانه های کمتر شوند و شرکتهای تولید موسیقی نیز به هنرمندان خود توصیه میکردند که آثاری تولید کنند که فروش و استقبال از آنها تضمین شده باشد. به قول تریشا رز همینجا بود که کلیشه سه گانه Gangsta, PIMP, Ho در رپ شکل گرفت. شرکتهای تولید موسیقی استعدادها را تشویق میکردند که با مبالغه کردن در وضعیت محله های سیاه پوستان، تنوع فرهنگی جامعه سیاه پوستان را به تعدادی مرد عضلانی خلافکار و دخترهای سکسی تقلیل دهند که تشنه پول و زرق و برق زندگی هستند. بسیاری از استعدادهای رپ هم یا به دنبال شهرت و پول بیشتر یا با توجیه بیشتر شنیده شدن جذب همکاری با این سیستم میشدند. این درحالی است که گنگستا رپ در سالهای اولیه ظهور خود عمداً منشا اعتراض به خشونت پلیس بود.
تمرکز موسیقی رپ بر سه گانه مذکور در سالهای بعد از تصویب این قانون تا حدی رفت که واکنش تند بسیاری از پژوهشگران جامعه سیاه پوستان و موسیقی را در رابطه با این ابتذال را موجب شد. اما آیا این ابتذال تنها حاصل نگاه تجاری به موسیقی رپ بود؟ آیا منفعت حاصل از آن تنها به جیب سرمایه دارانی میرفت که عرصه فرهنگ را محلی مناسب برای کسب سود دیده بودند یا آنکه دولت و سیاستمداران نیز منفعتی سیاسی از این وضعیت میبردند؟ از آنجایی که سیاست مداران به ندرت در مورد این تصمیمات سیاسی در مورد کنترل جامعه سیاه پوستان اظهارنظر عمومی میکنند، صحبت درباره آن بیشتر شبیه تئوری پردازی های توطئه میماند. اما توجه به تاریخ مبارزه دولتهای امریکا با جنبشهای برابری خواهی سیاه پوستان و بیان نفرت هنرمندان سیاهپوست از قدرت حاکم در سالهای بعد در غالب موسیقی رپ و همچنین شورش سال ۱۹۹۲ لس آنجلس، ممکن است بسیاری از مخاطبان پیگیر موسیقی رپ را به این فکر بیندازد که چرا موسیقی متنوع و خلاف جریان در دهه ۷۰ و ۸۰ و اوایل ۹۰ در سالهای بعد این چنین به وادی تکرار در محتوا و ابتذال افتاد و چه شد که به قول کوئست لاو هیپ هاپ به سیاه پوستان خیانت کرد.
هژمونی فرهنگی آنجایی موفق میشود که میتواند گروههایی مانند سیاه پوستان امریکا را که سالهای بعد از تصویب قوانین برابری در دهه ۶۰ و ۵۰ همچنان در عرضه های مختلف شاهد تبعیض و سرکوب هستند را با خود همراه کند. جایی که هنرمندان به جای تلاش برای شکستن کلیشهها موجود در جامعه رنگین پوستان، خود ابزاری میشوند برای بازتولید آنها و مخاطبانی که با رضایت به تماشایشان مینشینند.