آلبوم گوزن از سورنا چند روز است که منتشر شده ولی بجز آهنگ اول مجموعه یعنی حرکت هنوز فرصت گوش کردن به آن را پیدا نکردهام. چمدانم پخش و پلا وسط پذیرایی افتاده؛ درست مثل ذهن شلوغ و مشوشم. پر از خرت و پرت. فکرهای تکراری که مدام میایند و خرخرهام را میجوند و باز با دغدغههای روزمرگی کوفتی جایگزین میشوند. چند روز بعد وسط فرودگاه طبق معمول یاد انار بانو گلی ترقی و افکار دو بعد از نیم شبش میافتم که یعنی بیخوابی، یعنی کلافگی و خستگی و شتاب. همراه با دلتنگی و اضطرابی مجهول. این که میروم و میمانم (از آن فکرهای الکی) یا برمیگردم و از جایم تکان نمیخورم (از آن تصمیمهای الکی تر) و خلاصه گور پدر این سرگردانی و این رفت و برگشتهای ابدی (ابدی به اندازه عمر من)… . چند ساعت بعد با حال خفگی از دو لایه ماسک لعنتی و برگه سلامتی در دست در صف پلیس گذرنامه ایستادهام. مامور با چهره ای خواب آلود و مخلوط تحقیر و حسرت میگوید «حال میکنی دیگه؟» و منم با تصنعیترین لبخند عالم سریع از جلو چشمانم گورم را گم میکنم. تاکسی میگیرم و هدفون را در گوشم میگذارم تا فرار کنم از سوالات تکراری راننده مظلوم فرودگاه. ادامه گوزن را گوش میکنم. ناخدا جلال، دار، .. . حواسم پرت میشود. ناخداگاه یاد اولین روزهایی میافتم که با کارهای سورنا آشنا شده بود. آلبوم آوار. حیرت کرده بودم. مرد تنها را گوش دادم و باز حیرت کردم. تکآهنگهایش را گوش دادم و یادم آمد سالها قبل از لابلای هزار و یک سایت رپی آن زمان کارهایش را شنیده بودم. اما حیرت نه صرفاً بخاطر شعر، قدرت بیان و فلو بلکه بیشتر از پیدا کردن چهرهای تازه و متفاوت از رپرهای آن زمان. ادبیات و منشش مردانگی و رفاقت فیلمهای کیمیایی و یاغیگری بهروز وثوقی را داشت اما نه شبیه چیزی که هیچکس اوایل دهه هشتاد ارائه میداد. انگار که او این مرام را بیواسطه و انضمامیتر لمس یا زندگی کرده است. مرام «جنوب شهری» و بچه «شهرستانی» از طرفی مانند پیشرو هم نبود. البته مانند او روایتهای شخصی پر و پیمان داشت ما برخلاف او سودایش سبک زندگی رپرهای دهه 90 آمریکا و «از هیچ به همه چیز» نبود. از مرد تنها معلوم بود شعر و ادبیات را میفهمد و از آوار مشخص بود که علاقه دارد بیشتر از جامعهاش بفهمد و به انزجارش از وضع موجود لباسی از آگاهی طبقاتی بپوشاند. از آنهایی که شاید فلان جوان کافه نشین مبتذل عشق مارکس با دریافت سطحی از جامعه دوست داشت به رفقایش معرفیش کند و بگوید چه نشستهاید که شاعر و هنرمند پرولتاریای نسل مان را پیدا کردم و بعد برای اثبات آن با لبخندی «مجنون شهر» را پخش کند.
نگار حرکت سورنا به سمت شاعرانگی، مفاهیم انتزاعی و تجربه در روایتگری در قالب مجموعهای مفهومی بود که میخواست داستانی به بلندی یک آلبوم را روایت کند. آلبومی که کمرنگ شدن عناصر مردانه به سبک فیلمهای کیمیایی و تلاش برای به تصویر کشیدن نگاه او به زن و عشق و همچنین کیفیت بالاتر در آهنگسازی و تولید، مخاطب بیشتری را به سوی او آورد. اما این تغییر در نگار از سویی باعث فاصله گرفتن از تصویر»مرد تنها» و آن جوان یاغی و تند و تیز کف خیابان شد که مخاطبان ابتدایی سورنا با آن خو گرفته بودند و خود را در آن میدیدند. تغییری که شاید فاصله گرفتن از التهابهای بعد از وقایع هشتاد و هشت، تغییر در زندگی شخصی، تلاش برای تجربههای جدید و البته همکاری با هنرمندی شناخته شده تر از خود یعنی آتور به عنوان آهنگساز و مدیر هنری پروژه در آن نقش داشته است.
کویر اما برای من بازگشت سورنا به شخصیت مرد تنها بود. یاغی، متنفر از مصلحت اندیشی و پر از روایتهای شخصی و اینبار بسیار خشک و محزون مانند خود کویر. مرثیهای غم انگیز از هنرمندی که انگار به گذشته خود اینبار با فاصله و از روی شانه نگاه میکند و بر آن اشک میریزد. دو سال بعد مجموعه کوتاه و باز هم سرشار از روایتهای شخصی و آهنگ خوب مهران. اثری درباره دوستی و رفاقت و همراهی در این روزگار نامرد اما مسلماً پختهتر و شاعرانهتر از کارهایی مانند تقصیر و مستی یا کارهای مشابه و هم زمان محمدرضا شایع.
تاکسی به خانه میرسد. چمدانها را گوشه اتاق خواب بچگی میگذارم و با فاصله مادر را نگاه میکنم چونکه گفته اند «بهتر است تا دو روز تماسی نداشته باشید». قاب عکس پدر طبق معمول همانجا روی میز گوشه پذیرایی به ما خیره شده است. گوزن را میان روزهای شلوغ شخصی و خانوادگی و نوروز بیرمق 1400 گوش میدهم و فکر میکنم که چقدر خود این روزها و شاید سالهای گذشتهام را در بعضی از شعرهایش میبینم. گوزن به گمان من کاملترین اثر سورنا در کارنامه اش است. نقطه اوج جسارت او در بیان روایتهای شخصی و بالا آوردن تاریکترین گرههای ذهنی همراه با قدرت شاعرانگی و تصویرسازی، تجربه در بیان روایت و همینطور استفاده از موتیف برای پیوند زدن آهنگهای به ویژه نیمه دوم آلبوم. تلاشی برای خلاقیت در اجرا و مدیریت هنری سعید دهقان که اینبار حرفهایتر و پختهتر از همراهی او در آلبوم کویر است. ادامه یادداشت نگاهیست به مجموعه از دریچه درونمایههای تکرار شده آهنگهای آن، هرچند اثری شاعرانه و پر از نماد و استعاره را بیش از آنکه به صورت آبجکتیو بتوان بررسی کرد باید وفادار به تئوری مرگ مولف، بنا را به دریافت نویسنده این یادداشت و مشخصههای شخصیتی و تجربههای زیستهاش گذاشت.

یاغی تنها در دنیای خوکها
ردپای اعتراض و انزجار از وضع موجود به معنای اجتماعی و سیاسی آن از آلبوم آوار در کارهای سورنا دیده میشود. تنفر او از «لاشیها» گاه در کارهایی مانند مجنون شهر و نمیترسم معطوف اوضاع سیاسی/اقتصادی و ساختار قدرت است و گاه در آهنگ پاک در مجموعه نگار معطوف به ابتذال هنری. اما برای من بلوغ این وجه از تصویر سورنا از ورس دوم آهنگ کویر شروع شد. جایی که میوه مصلحت را لای شاخه های قدرت به باد انتقاد گرفت و مهمتر از آن «مرد تنها» را اینبار نه از روی احساسات متلاطم نوجوانی و دلبستگی به رضا موتوری/فرهاد بلکه به عنوان قهرمانی تنها در دنیای مدرن به تصویر کشید. تنهایی فلسفی قهرمانی خسته که غرق در تباهی و معلق بی فردا ارابهاش را میان خوکها منفعت طلب و مصلحت اندیش و گرازهای جنگطلب و ایدئولوژیک عبور میدهند. برای او هنرش به مثابه ثبت تاریخ مقاومت در برابر وضع موجود برای آیندگان است. مقاومتی در برابر ساختار طبقاتی قدرت و ابتذالی که وسیلهای است در دست این قدرت برای سرگرم کردن مردم و توجیه خود برای آنها. اما آهنگ گوزن نقطه مهمی در پرداخت چنین شخصیتی است. سورنا تافتهای جدا بافته از مخاطب و مردمش نیست. مگو ترین خرده داستانهای کودکی و نوجوانیش را روی دایره میریزد. از تولد تا نوجوان شری که درگیر گرد است. جایی که هیپهاپ نجاتش میدهد و میتواند به وسیله آن تمنای آزادی خود و جامعهاش را فریاد بزند. قهرمانی که با آگاهی دست به انتخاب برای زنده ماندن و مقاومت در برابر ظلم میزند و به باورش خود و مخاطبش مانند گوزنی آزاده هستند که میتوانند تفنگ را شکار غرورشان کنند.
مسافر زندگی
درونمایه دیگری که در گوزن خودنمایی میکند چالش رفتن یا ماندن و این تردید کشنده است. تردیدی که سورنا را مثل بسیاری از جوانها در دهه سوم زندگی گرفتار خود کرده. این چالش برای هنرمند «شهرستانی» که «شهرک» محل زندگیاش در کودکی برایش یادآور خاطرات تلخ و «خبر مرگ» است هم در کندن یا بقول او بچاک زدن برای زندگی در شهری بزرگتر مصداق پیدا میکند و هم در مهاجرت به غرب «متمدن». ایستگاه شهر یخ برای او محل بیان همین تردید و حرکت بومرنگ گونه است. شهری که مردمانش با کولههایی پر از یخ میخواهند ترکش کنند ولی هر بار بخاطر خماری الکل زادگاهی که آنها را مست و معتاد خود کرده مجبورند به آن برگردند. گوزن نماد آزادگی و مقاومت هم بر خلاف سیمای استوارش در دشت پروانهها اما اینبار در کافه شهر یخ سلاخی شده و خونین در کمد آشپزخانه نگه داشته میشود. ولی چرا برای سورنایی که از زادگاه کنده شده است شهر بزرگتر یا حتی غرب جلوهای ندارد. جواب این سوال شاید در داستان مریم نهفته است. جایی که مریم ساکن داراب (شهر کوچک یا ایران به عنوان نماد شرق و سادگی) با مرد ساکن شهر بزرگتر (یا مرد غربی نماد تمدن) مواجه میشود. رابطه تحقیرآمیز و سودجویانهای که نه تنها عشق در آن نیست بلکه تلاشی است برای گناه کار و «بی آبرو» جلوه دادن مریم نزد مردم خودش. مریمی که مادرش در آلبوم کویر به سوگش نشسته بود. غرب یا شهر بزرگتر هم دلفریب است و نامرد. مدرن و متمدن است اما در آن واحد حاضر است مریم را با استفاده از همان سنتهای متحجر که در ظاهر بر علیه آنهاست قربانی کند. ولی سورنا مسافر زندگیست و چاره ای جز جنگیدن ندارد. همانطور که روزی از شهرک به چاک زده ممکن است قطار شهر یخ را نیز سوار شود.
عشق، پوچی و امید
عشق در کنار مقاومت با ابزار هنر تنها شعلههای امید برای سورنا در دنیای پر از خوک و گراز است. «قلبهای آتشین» تنها راه نجات از سرمای «شهر یخ» است. عشق تنها چیزی بود که توانست قهرمان روایت را از دست الکل و خماری بی پایان نجات دهد. اما شاید همین عشق هم برای او مسکن کوتاه مدت است. مسکنی قبل از تکرار این «لوپ سقوط». سورنا سالهاست رنگی نیست و از غم میخواند. غمی که اوج آن در کویر بود و تا گوزن ادامه دارد و حتی عشق برایش مسکنی موقتی است. منشا این غم هم تجربههای زندگی شخصی اوست و هم تجربههایش در شهر یخ. اما همانطور که مفهوم تنهایی در اشعار سورنا فلسفی است، شاید منشاً اصلی این غم را نیز باید در نوع جهانبینی او جستجو کرد. برای سورنا در دهه چهارم زندگی شاید جلوه فرینده بسیاری از پدیدهها رنگ باخته است. امید برای جایی بهتر برای زندگی که شاید با عوض کردن شهر و مهاجرت قرار بود بدست بیاید. امید به عشقی که قرار بود تکراری نشود. امید به هنری که قرار نبود تا به این حد مبتذل باشد یا امید به همه چیزهایی که قرار بود وضع موجود مردم و جامعه ما را بهتر کند. اما آیا این ناامیدیها را می توان مرتبط با نهیلیسم و پوچگرایی دانست؟ نهلیسیمی که در آن تمام معیارهای اخلاقی و آرمانها رنگ باخته است. شاید بتوان قرینههای این نوع نگرش را در نوع روایت پسامدرن در «ناخدا جلال» و «ایستگاه شهر یخ » جستجو کرد. جایی که راوی دانای کل که داستان را خدای گونه با اشراف به عینیت و ذهنیت شخصیتها روایت میکند هم نه تنها جایگاه خود را از دست میدهند بلکه توسط شخصیتهای داستان سر به نیست میشود. گویی در جهان پسامدرن نیچهای خدا هم دیگر مرده است. در واقع میان نهیلیسم و پسامدرن از دید بسیاری رابطهای تنگاتنگ وجود دارد. ساختارها و معیارهای مدرن از فرط ناتوانی برای توضیح وضع موجود در هم شکسته میشوند و انسان مدرن ناگهان همه آن معیارها را پوچ میبیند. اما آیا سورنا نیز به همین نهیلیسم رسیده است؟ به باور من وضعیتی که او در آن قرار دارد نه نهیلیسم بلکه نا امیدی سازنده است. رنگ باختن تمام امیدهای کاذب و دست کشیدن از آنها. امید اغراق شده به افرادی که وعده زندگی بهتر میدهند، امید به «پول نامرد» که قرار بود با آن دیگر غمی نباشد و امید به عشق که قرار بود وصالش نقطه پایان همه دردها باشد. حقیقت آن است که آنچه زندگی برای ما دارد نه تنها چیز دهان سوزی نیست بلکه سرتاسر روایت درد است. وضعیتی که همه آن اقلیتی که در ذهن آرمانهای بزرگی برای جامعه و مردم خود دارند را دچار یاس فلسفی میکند. اما اتفاقا اینجا نقطه شروع و امیدواریست. نقطه پایان امیدهای کاذب. نقطهای که شاید ناخداگاه سورنا در همانجا قرار دارد و اتفاقاً آن را در در شعرهایش فریاد میزند و چیزی نیست جز مقاومت در مقابل خوکها و لاشی ها با ابراز هنر. انتخاب به آزادی و آزادگی مانند گوزن و همراه کردن دیگران با خود. امید یعنی قطعه گوزن، جایی خارج از «آسایشگاه».

گوزن؛ پایانی برای آغازی دیگر
مجموعه گوزن نقطه اوج کارنامه کاری سورنا و سعید دهقان است. همکاری که از کویر شروع شد. جایی که سعید دهقان مجموعهای را ساخت که با سبک آثار بیکلامش بسیار متفاوت بود. آثاری مبتنی بر سمپلهای مکانیکی و الکترونیکی مانند backyard، BLABBER BRAIN و Vintage Effort. انگار آهنگساز از وسط شهری مدرن و پر از ماشین به کویری خشک پرتاب شده بود. به عقیده من گوزن از نظر آهنگسازی و مدیریت هنری اثری پختهتر نسبت به کویر است اما همانند آن بنظر میرسد که آهنگساز رپر را به چالش نکشیده و اثرش در اغلب قطعات (بجز قلبهای آتشین نجوا) کاملا در خدمات افکار و اجرای رپر است. چالشی که شاید در مجموعه نگار (مانند پاک و طوفان) بیشتر دیده میشود. بعلاوه سورنا در مجموعههایش مانند گوزن معمولاً قطعاتی را نیز خود آهنگسازی میکنند که آثاری سادهتر و کاملاً در خدمت اجرای رپر هستند. به عقیده من سورنا میتواند در آثار آینده کار با آهنگسازانی مانند مهدیار، فارسی، یارا، مطرب، نجوا یا حتی خارج از دایره رپ با هنرمندان راک و الکترونیک را نیز تجربه کند و خود را بیشتر در اختیار سبک و خلاقیت آنها قرار دهد. همچنین میتواند در کارهای آینده بر شیوه روایتی که در نیمه دوم مجموعه و در قطعات 16.6%، آسایشگاه، دشت پروانه ها و کات انجام داد را توسعه و بهبود دهد. قطعاتی که صحنهای را از دید شخصیتهای مختلف (گوزن، شکارچی) روایت و عناصر ثابتی را به صورت موتیف جهت برقراری ارتباط روایی میانشان استفاده میکند. کاری به مراتب مشکلتر از روایت ناخدا جلال و ایستگاه شهر یخ.
تنهایی، عشق، یاغی گری در برابر وضع موجود و تردید بیپایان میان رفتن و ماندن درونمایههایست که گوزن را جدا از یک اثر هنری، تبدیل به بیانی خلاق از احساسات و چالشهای روحی خود من میکند. مثال آینهای شکسته شده که میتوانم خود را در هر کدام از قطعاتش ببینم. قطعاتی که هر کدام تیز و برنده اند.
دنبال شنیدن خیلی از جمله هات بودم. خوبه که صبر کردی و یک نگاه درست از گوزن نوشتی. با اینکه دوست داشتم بیشتر بشنوم.
لایکلایک
کاش رپ فارسی یه منتقد واقعی و بی طرف داشت
متاسفانه یه منتقد واقعی و صاحب نظر نداریم توء رپفارسی که واقعا دلسوزانه همه رو بدون اینکه فالوو کرده باشنش مورد تحلیل قرار بده نه صرفا بازی های توییتری یا علایق شخصی …
حیف
همینطور ادامه بدید ببینیم کجا میرسین …کاش جرات نقد برای همدیگه رو هم داشتن …
موفق باشید
لایکلایک
عالی بود 🖤🌱
لایکلایک
خیلی عالی بود🥀
لایکلایک
آفرین به این دیدگاه قشنگ و طرز بیان این دیدگاه عالی بود کلی لذت بردم
لایکلایک
فکر کنم بعد از خوندن این مطالب میتونم یه بار دیگه با دید متفاوتی آلبوم گوش بدم
لایکلایک
تحلیلِ بی نظیر ، میخواستم راجع به گوزن بنویسم ، ولی پشیمون شدم ، هرچی لازم بود رو ذکر کردی ، پس فقط انتشارش میدم …
لایکلایک
عالی بود خسته نباشید؛
فقط این که دوست داشتم روی بررسی تک به تک آهنگا یکم بیشتر ریز بشید و یه کم به تایم لاین تحلیل های آهنگا نظم بیشتری بدید..(مثلا از ترک اسایشگاه پریدید به اهنگ دار)
در کل عالی بود واقعا نگاه متفاوت و فوق العاده نسبت به آلبوم بود و دقیقا همون چیزی بود که میخاستم راجعبش بگم ولی بلد نبودم(اصطلاحا همون توک زبونه ولی نمیتونم بگم)
بازم خسته نباشید.
لایکلایک
عالی بود. دستخوش👍
لایکلایک
درود عزیزجان.
پرچمها و خطر و تباهی؛ بنظرم منظور شاعر بازی های سیاسیه، خوکهایی که قلم افتاده رو هم در نه میمیرم نه برمیگردم برمیداشتن.
درکل تحلیل قوی بود.
لایکلایک