نقدی بر فیلم قاعده تصادف
فیلمنامه نویس و کارگردان: بهنام بهزادی، مدیرفیلمبرداری: امین جعفری، تدوین: بهنام بهزادی، صدابردار: یدالله نجفی، رشید دانش، بازیگران: اشکان خطیبی، مهرداد صدیقیان، بهاره بنی احمدی، محمدرضا غفاری، الهه حصاری، مارتین شمعون پور، امیر جعفری، سروش صحت و امیر روحانی
خلاصه داستان: گروه تئاتری آماتور آماده میشوند تا فردا صبح برای شرکت در جشنواره ای خارجی به فرودگاه بروند اما شهرزاد بازیگر نقش اول هنوز نتوانسته مشکلش را با پدر خود حل کند و گذرنامه اش را بگیرد. او با تعدادی که اعضای گروه پیش پدر میرود ولی راه به جایی نمیبرد و پس از درگیری مجبور به شکستن فقل کشوی خانه و برداشتن گذرنامه میشود. پس از بازگشت پدر همراه با عمو به محل تمرین میایند و او را میبرند. گروه تصمیم میگرد که بدون شهرزاد کار را دنبال کند تا اینکه پدر خبر از فرار شهرزاد میدهد و آنها را تهدید میکند در صورت عدم برگشت او همه آنها را ممنوع الخروج میکند. گروه که بر سر دوراهی لو دادن شهرزاد و نرفتن به جشنواره قرارگرفته نهایتاً راه دوم را انتخاب میکند.
بهنام بهزادی در دومین ساخته بلند سینمایی اش ظاهراً به سراغ موضوعی تکراری و شعاری رفته است. اختلاف سلیقه میان دو نسل که در آن پدری سختگیر جلوی کار هنری فرزندش را میگیرد. پس از فیلم تحسین شده «تنها دوبار زندگی میکنیم» با روایتی غیرخطی که به مفهوم عشق و تحول شخصیت قهرمان درونگرایش میپردازد، چنین روایت سرراستی شاید توقع مخطبان بهزادی را برآورده نکند. اما نگاهی دقیقتر میتواند تفاوت این فیلم با آثاری مشابه را بهتر نمایان کند. در اینجا ابتدا روایت و الگویی گسترش پیرنگ را بررسی میکنیم و سپس به سبک و معنای عناصر مختلف اثر میپردازیم.
روایت و الگوی گسترش پیرنگ
داستان فیلم تلاش 4-5 ماهه گروه تئاتری آماتور و مشکلشان با والدین تا شب قبل از سفرشان را نشان میدهد. حال آنکه پیرنگ از صبح روز قبل پروازشان شروع و تا شب همان روز ادامه پیدا میکند. نگاهی به توالی پیرنگ تصور بهتری ارائه میدهد.
– آماده شدن اعضای گروه برای مسافرت فردا (عنوان بندی ابتدای فیلم)
– تمرین تئاتر و آماده شدن شهرزاد برای رفتن پیش پدر
– صحبت کردن شهرزاد با پدر، درگیری و فرار
– برداشتن پاسپورت از خانه
– بازگشت به محل تمرین ،آمدن پدر وعمو به محل و بردن شهرزاد
– مشاجره اعضای و تصمیم تغییر بازیگر نقش شهرزاد
– بازگشت پدر، خبر دادن از فرار شهرزاد و اتمام حجت کردن
– بحث و مشاجره اعضای گروه بر سرماندن یا رفتن
– بازگشت پدر به محل تمرین و با خبر شده از تصمیم اعضای گروه
پس از عنوان بندی دختری (شهرزاد) را میبینیم با شخصیتی نزدیک به قهرمان شازده کوچولو که در دنیایی سورئال با لبخندی بر لب در حال صبحت از راهی است که در صورت اقدام به خودکشی به جای راه های مانند خوردن قرص انتخاب خواهد کرد. راه میرود تا زمانی که خسته شود و روی زمین بیافتد. اما از آنجایی که آب دور تا دور جزیره را فرا گرفته این کار امکان پذیر نیست. اما صداهایی از دنیا واقعیت (موبایل) شنیده میشود. به زودی متوجه میشویم که این تنها یک نمایش بوده و شهرزاد در حالی که دوستانش سعی میکنند با دورغ گفتن به پدر یکی از اعضا اجازه اش را بگیرند، آماده میشود تا پیش پدر خود برود و گذرنامه اش را از او بگیرد. تا اواسط فیلم داستان از دید شهرزاد روایت میشود. راوی به لحاظ گستردگی روایت تا پایان در حد اول شخص و به لحاظ عمق به صورت عینی باقی میماند، هرچند اول شخص در طول فیلم عوض میشود. به عبارت دیگر، تماشاگر دنیا را از دید شخصیتهای فیلم میبیند بدون آنها وارد چالشهای روانی شان شوند. به این صورت نویسنده هم در شکلگیری فرمی واقعگرا به کارگردان کمک میکند و هم با دادن اطلاعات کمتر، آزادانه تر میتواند دست به ایجاد تعلیق و گره گشایی زند و به این ترتیب تماشاگر را تا پایان فیلم با خود همراه میکند. تعلیقهایی که ایجادشان با روایتی سرراست و طول زمانی کوتاه کار آسانی نیست.
پس از رفتن شهرزاد در اواسط داستان، مکان فیلم محدود به خانه محل تمرین شده و راوی میان شخصیتهای داستان برای به جلو بردن پیرنگهای فرعی عوض میشود. الگوی گسترش پیرنگ که تا این زمان مبتنی بر گرفتن گذرنامه بوده، در ادامه بر اساس شناختی پیش میرود که شخصیتها در چالش میان ادامه کار یا لو دادن شهرزاد از خود پیدا میکنند. در واقع پیرنگ اصلی داستان با رفتن شهرزاد متمرکز بر چالشهای درونی و تنشهای میان آنها میشود. پیرنگهای فرعی هم شامل رفتن مارتین از ایران، رابطه میان بردیا و لادن و همچنین امیر و پریساست. این دو زوج در نیمه دوم داستان با توجه به اتفاقات افتاده، باید دست به تصمیماتی بزنند که شخصیتشان را بیشتر برای طرف مقابلشان روشن میسازد. امیر و بردیا برایشان جشنواره مهم است درحالی که لادن و پریسا به اتحاد گروه و دوستان اهمیت بیشتری میدهند. اما تغییر نظر مارتین در رفتن از ایران در جریان سببی داستان توجیه قانع کننده ای ندارد. علاوه بر این سپردن نقش اول نمایش به اشخاص دیگر سه روز قبل اجرا هرچند آنها با نقش آشنایی داشته باشند و کارگردان کار به افت کیفیت آگاه باشد ولی از لحاظ فنی امکان پذیر بنظر نمیرسد. مشکلی که شاید تنها با اضافه کردن دیالوگی مبنی بر اینکه شهرزاد نقشی کوچک بر عهده دارد قابل حل بود.
داستان، هوشمندانه درون مایه فیلم را از بیان مشکلات میان نگرش دو نسل خارج کرده و آن را به سوی چالشی اخلاقی سوق میدهد. به نحوی که در پایان ماجرا پدر شهرزاد تبدیل به بازنده اصلی میشود. اعضای گروه یک به یک به این نتیجه میرسند که وفاداری به دوست و تنها نگذاشتن او مقدم بر اجرایی است که ماهها برایش زحمت کشیده اند. درحالی که پدر در پایان فردی است کاملاً تنها. او برای اعضای گروه فردی دگم و دروغگواست، برای شهرزاد پدری مستبد است که به علایق اش احترام نمیگذارد و برای برادرش فردی است لجباز که هم به او بی احترامی کرده و هم او را از چشم شهرزاد انداخته است.
سبک و معنا
از لحاظ سبک «قاعده تصادف» را میتوان از دو جهت دارای اهمیت دانست. سکانس پلان و استفاده از Tracking Shot برای برای جلوگیری از قطع نما. نویسنده این متن اثری را در سینمای ایران سراغ ندارد که این چنین از برداشت بلند استفاده کرده باشد. این برداشت ها نه تنها بلند است (به طور مثال نمای 14 دقیقه ای اول فیلم تا گیتار زدن امیر)، بلکه بهزادی به یک یا دو نما هم بسنده نکرده است. در واقع تعداد نماهای فیلم بسیار کم است. فرمی که کار بسیاری از عوامل فیلم مانند تصویربردار، صدابردار، بازیگران و البته کارگردان را مشکل میکند. برای همین در صحنه هایی شاهد تپق زدن بازیگران یا جا ماندن دوربین (مانند برداشتن کلید از روی زمین) هستیم. کارکرد این نوع برداشت به همراه eye-level بودن دوربین در تقریباً تمامی طول فیلم، کمک به ایجاد فرمی واقعگراست و تماشاگر میتواند مانند یکی از اعضای گروه در متن کنشهای داستان قرار گیرد.از سویی دیگر برای جلوگیری از قطع نما فیلمبردار با دنبال کردن شخصیتها، خود را از فضایی به فضایی دیگر منتقل میکند. این کار نیازمند حرکت زیاد شخصیتها در صحنه است که با توجه به استرس داشتن آنها و زمان کمی که به پرواز داشتند توجیه پذیر است.
عناصر فنی به همراه دیالوگ و روایت در انتقال معانی فیلم هم نقش مهمی دارند. دیالگوهای فیلم سرشار از ارجاعاتی به شکاف میان دو نسل در جامعه و تفاوت دیدگاهایشان نسبت به هنر و ارتباطشان با جنس مخالف است. هنگام غذا خوردن مشخص میشوند که تقریباً همه در ارتباط با پدرانشان مشکل دارند و یا در انتخابهایشان بیشتر دنبال خشنود کردن والدین خود هستند. در مورد معانی تلویحی به مواردی مانند رنگ روسری شهرزاد اشاره کرد. در زمان تمرین که جدا از واقعیت جریان دارد روسری او قرمز است. در حالی که وقتی به دنیای واقعی میاید دیگر لبخندی بر لب ندارد و رنگی سرد به سر میکند. نمای ترافیک سنگین و در هم پیچیده شهر که خبر از مشکلات روزمره دارد. نمای مشاجره شهرزاد با پدر هم در پارگینگی پراز صدا های نامتعارف و نورهای بریده بریده حاصل از جوشکاری است که حس تشنج از رابطه این دو را منتقل میکند یا مثالی دیگر میتواند دیالوگ بردیا و لادن در کنار پنجره باشد که هنگام صحبت از علاقه شان به تئاتر، نور را از بیرون به محیط تاریکشان میاورد.
اما شاید بتوان فراتر رفت و فیلم را با نگاهی استعاری به گونه ای دیگر نیز تفسیر کرد. برای این کار شخصیتهای داستان را باید به سه قسمت تقسیم کنیم. پدر که نماینده گروهی محافظه کار و سنتی است که اهرم اجرایی دارد (میتواند اعضای گروه نمایش را ممنوع الخروج کند) و تا آخرین زمان حاضر به تغییر مواضعش نیست. عمو نماینده گروه متعادل تری است و توان تصمیم گیری ندارد ولی میخواهند با تشویق به مدارا موضوع را حل و فصل کند. اما در آخر هم از سمت گروه محافظه کار مورد بی احترامی قرار میگیرد و هم اعتماد اعضای گروه تئاتر را از دست میدهد. گروه تئاتر هم نماینده نسل جوان و تحول خواه است. گروهی که با تماشاگر بواسطه برداشتهای بلند و نمای eye-level خود را بیشتر به آن نزدیک میبیند. این گروه نه دیگر به پدر اعتماد دارد و نه به عمو. ولی با این وجود بر خلاف آن دو مهمترین عنصر یعنی اتحاد و اخلاق را قربانی هدف کوتاه مدت نمیکند.
شاید شهرزاد و دوستانش در جزیره محدودهایشان برای خودکشی قرص نخورند ولی امیدوارم مجبور نباشند تا ابد بدوند و در آخر به زمین بیافتند.